فرهنگ امروز/ روزبه صدرآرا:
فرزاد امینی در طلب چشم دیگری است؛ چشمی که آموخته است و در تن تاریخ پرورده شده است به عبارتی چشمانداز تاریخ با عینک میراث اکسپرسیونیسم آلمانی. او درگیر تاریخنگاری به شیوه مالوف و معهود نیست بلکه دقیقتر، تاریخنگاری او از تلاطم و اوج و حضیض روح ایرانی باز میگوید حتی اگر متن محبوب و دلخواسته او تراژدی هیپولیت به قلم اوریپید یونانی باشد او این تراژدی را در تهران برمیخواند و برمیرسد، با اشراف و غور بر سنتهای درهمتنیده اکسپرسیونیسم و ایدهآلیسم آلمانی که طلایهداران روح مدرنند. کار او دشوار و شاق است دقیقا به منزله اویی که کار نظری میکند، با همان جد و جهد، مرکب خویش را بر دشت این انتزاع باشکوه، بر چشمانداز این غول زیبا -که همو تاریخ روح است- میراند. کار امینی شانه به شانه اویی که نظر میورزد مسالهانگیز (یا همان پروبلماتیک) است. هیپولیت امینی تراژدی مضاعف است نهتنها در تم و مفهوم این متن باستانی بلکه از منظر تنانی نیز تراژدی اوریپید - به همت امینی- هیبت خویش را به تمامه به رخ میکشد و بر صحنه حکم میراند چون کاراکتر آفرودیت، نیروبخش و نیروزا و مرگساز و مرگزا. این تن تراژیک بشر است که روی صحنه میچرخد و میرقصد و پیچ و تاب میخورد. دستکم میتوانیم همراه با کارگردان هیپولیت، روح تباه شده و لهیده تاریخ را به همت کاراکترها-بازیگران این تراژدی به نظاره بنشینیم که از پس عضلات کشیده و رعشهوار تنشان سر بر کشیده است.
کلمات با تندی و حدت تف میشوند محکم چون گواه نفس آخر. کلمات با اعوجاج تن دگردیسه میشود و مفهوم مدرنی از این تراژدی باستانی را برمیانگیزد تا مای تماشاگر درگوشهای از تهران در نمایشخانهای کنج و دنج در تاریخی و زمانی مشخص در شبی که پیش روی ما است همچنان، با مدرنیته موجود در متن اوریپید که همبسته با تاریخ قدمایی روح ماست، رودررو شویم و آن را به آرامی و به تانی هضم کنیم. امر مدرن یا امر نوی اوریپید در این درام سوگناک دستکار تن آموخته و پرورده بازیگران این تراژدی به کارگردانی امینی است، همو که گوشزد کرده است که «تئاتر برای من دازاین، تن تراژیک است که بار وجودش آن را شکسته و این همانا عصبیت تن است. اکسپرسیون عصبیت تن، ظهور و حضور تئاتر من است.» رعشه و عصبیت از یکسو و کاردیدگی و آموختگی تن از سوی دیگر در این درام، مدرنیته مطمح نظر امینی را به شکل مشخص و متشخصی تولید میکند؛ اکسپرسیونی که از آن و مال امینی است و بر سر دو خاستگاه یا مبدا جغرافیایی فلسفی و نظری مدرن – همان اکسپرسیونیسم و ایدهآلیسم پیشگفته- قد بر میکشد و میان مخاطبانش رشد و نضج مییابد. مسالهانگیزی و البته پیچیدگی و صعوبت کار امینی در درک و دریافت و در پی، دراماتیزاسیون او از مدرنیته یا امر نوی خودش است که ما بر صحنه –بهتمامه- میبینیمش.
در کار امینی باید در جستوجوی سنخی نگره زیباشناختی باشیم که با مفهوم قساوت گره خورده است؛ قساوتی که از جنس بتوارهها یا فتیشهای روانشناسانه نیست بلکه الگویش دقیقا هستیشناختی است و نه هستی این و آن به مثابه امر جزیی بلکه قساوتی تنیده و سرشته در تن و روح تاریخ ما که کلیت وجود تاریخی ما را برساخته است و به عبارتی سایه و شبح سوبژکتیویته ما- استقرار ما در جهان بشری- است. این جنس از قساوت گرچه با تئاتر سترگ آرتو موسوم به قساوت از در دیالوگ وارد میشود اما به راه خویش میرود، طریقی که قساوت را نه به منزله امر شیطانی و پلید چون نیرویی بیرون از مرزهای بشری ما بلکه دقیقا مکنون و مکتوم در هستی ما یا اصلا خود ما در نظر میگیرد و دهشتش را گوشزد میکند؛ این دهشت، ماوراءالطبیعی نیست کاملا به شیوه بشری است و از ماست که بر ماست. درست است که شالوده این قساوت، متافیزیکی است چون با تاریخ روح ما گره خورده اما این امر را نباید با انواع و اقسام رویکردهای عرفانی مشرب و نیز تئولوژیک مسلک به مفهوم عامیانه کلمه مشتبه کرد چرا که کار امینی از بنیاد و به مفهوم فلسفی کلمه، پروبلماتیک است- چنان که بازگفتیم. او به آپوریاها و معضلات و فروبستهای روح آدمی دست میساید و آنها را به مفهوم مدرن کلمه –دستکم از هگل بدین سو- چونان تنی آخته به صحنه گسیل میدارد.
درام امینی یک درام متعهد است، چون همبسته با درکی مدرن از تاریخ است، درکی که تاریخ را نه لزوما گاهشمارانه بلکه پویش نیروهای تاریخی در قالب فردیتهای به بند کشیده و از بند رسته و باز به بند کشیده درمییابد و این به زعم من همراه با بصیرتی اسپینوزایی است که تاریخ آدمیان را جهدی مضاعف در جهت نیل به آزادی و بردگی - توامان- میدید. این دیالکتیک حقیقتا تاریخی و سوبژکتیو امینی است که به واسطه درک و فهمش از سیستم هگلی به چنگ آورده است؛ دیالکتیکی که تخیل توفنده و برآشوبنده مستتر در تاریخ روح آدمی را با اکسپرسیونی تراژیک از فهم خیزابهای تن در پویش همین تاریخ همساز کرده است؛ این تن انتزاعی یا آبستره نیست بلکه در صیرورت خود بر صحنه تاریخ، بیانمندی ویژه خودش را بر میسازد تا بدل به مادیتی زیباشناختی شود تا بتواند فهمی دیالکتیکی از امر سیاسی و امر زیبا را پیش بنهد چنان که پیشتر مرشد اعظم فلسفه ایدهآلیسم آلمانی کانت در نقدهای سه گانهاش و خاصه نقد سومش نقد قوه حکم کمر به (باز) تاسیس چنین نسبت پراهمیتی در طلیعه زمینه و زمانه مدرن بسته بود؛ میراثی که شکل اکتیویستی و انقلابیاش را در بیان مارکس (باز) یافت. این اتصال و نسبت مهم امینی با دیالکتیک ایدهآلیستی موجود در سنت فلسفه مدرن متقدم آلمانی است که در کار او منش و هویتی دراماتیک پیدا کرده است؛ به نحوی که میتوان هیپولیت اوریپید را پرچ در میانه سه تاریخ برخواند: تاریخ ایدهآلیسم آلمانی از کانت تا هگل و مارکس، تاریخ اکسپرسیونیسم آلمانی (و درام مدرن) از بلوخ و روزنتسوایگ تا گروتفسکی و باربا و تاریخ اکنون ما در همین نمایشخانه، در همین زمان، چشم دوخته بر صحنه امینی و بازیگرانش و تئاتر پرومته.
روزنامه اعتماد
نظر شما